عبدالحسین معتمدی
گردن کشی میرحسین موسوی در برابر انتخاب 5/24 میلیون نفری ملت ایران و تلاش برای به هم ریختن قواعد و میز بازی، ظاهری دارد و باطنی. چرا نباید به قواعد دموکراسی و انتخاب باشکوه ملت تن داد؟ این سؤال تا آنجا که به نامزد مورد اشاره مربوط است در خوش بینانه ترین حالت، به سوءتفاهم او برمی گردد که در فضایی ایزوله شده خیال می کرد زمامدار دولت آینده است و اکنون تمام رؤیاها را برباد رفته می بیند. اما همه ماجرا به آنها مربوط نمی شود. در عقبه این ماجرا، جبهه ازهم گسیخته ای به نام دوم خرداد (اصلاحات) را می توان جست که از استحاله و انحلال سیاسی جریان موسوم به چپ - بخوانید راست افراطی- پدید آمد، ریزش ها و واگرایی هایی را به خود دید، مؤتلفان تازه ای را به دور خود جمع کرد و بتدریج در آنها منحل شد و اکنون در جایی ایستاده که ورشکستگان به تقصیر می ایستند، آنها که نه تنها سود نمی کنند بلکه اصل سرمایه را نیز برباد رفته می بینند. آنها اگر زیر همه چیز نزنند و «سرفصل» 22خرداد 88 را انکار نکنند، باید آشکارا اعلام ورشکستگی کنند و حاصل 20 سال تجدیدنظرطلبی و رویکرد ارتجاعی نسبت به اصول انقلاب و خط امام را «زیان مطلق» و ازدست رفتن اعتماد کامل «مردم» و «نظام» تلقی نمایند.
باید توجه داشت که در نگاه دینی و انقلابی (با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی») عنوان «چپ» و «راست» موضوعیت نداشت. اما برخی فعالان جناحی که بعداً به جبهه اصلاحات تغییر نام داد، اصرار داشتند خود را چپ و جریان مقابل را راست بنامند. انصافاً هم در دهه اول انقلاب برخی رویکردهای آنها از چارچوب اسلامی و انقلابی عبور کرده و تنه به آراء و عقاید مارکسیستی می زد. حتی پس از رحلت حضرت امام(ره) نیز، برخی اعضای سازمان مجاهدین انقلاب ضمن بازسازی دوباره سازمان، بر تقسیم بندی چپ و راست- با افزودن دو قید جدید و سنتی- تأکید می کردند. نشریه «عصرما» در آن سال ها پر است از تحلیل های مبتنی بر تقسیم بندی چهارگانه «چپ سنتی و جدید، راست سنتی و جدید». و این درحالی بود که جریان به اصطلاح چپ در همان سال ها- حدفاصل سال های 68 تا 76- باوجود نقد دولت سازندگی و سیاست اقتصادی و خارجی آن، دوران استحاله و گذار از رویکرد انقلابی و خط امامی به رویکرد سکولار، لیبرالیستی (اباحی)، غرب گرایانه، سرمایه سالارانه و به مفهوم واقعی ارتجاعی را سپری می کرد. بخش عمده ای از جناح چپ پس از رویداد غافلگیرکننده دوم خرداد 76، نقاب ازچهره برداشتند تا معلوم شود در پس برخی انتقادها به دولت حاکم، ائتلاف شگفتی میان چپ و راست کذایی پدید آمده و مدعیان به دعاوی خود وفادار نمانده اند.
جبهه ای که از ائتلاف چپ و راست سربرآورد عملاً تبدیل به شرکت سهامی انحصار قدرت و ثروت شد و توانست پس از آن در انتخابات شورای شهر اول، مجلس ششم و ریاست جمهوری هشتم نیز توفیقاتی به دست آورد. اما می توان گفت پیروزی دوم سیدمحمد خاتمی در 18 خرداد سال 80، آغاز روند سقوط جبهه دوم خرداد هم بود. ائتلاف دوم خرداد در همان 4ساله اول نشان داد که عدالت را محترم نمی شمارد، قدرت را امانت نمی داند، با شعار مردم سالاری و اصلاح طلبی فقط مشغول فریب افکار عمومی است، با دشمن ترین دشمنان ملت در عرصه سیاست خارجی به انفعال- اگر نگوییم مستخدم وار- برخورد می کند و دنبال نوعی الیگارشی و اشرافیت سیاسی بلامنازع و بلارقیب در عرصه سیاست داخلی است. این ائتلاف در انتخابات شورای شهر دوم و سوم، مجلس هفتم و هشتم، و به ویژه ریاست جمهوری نهم متحمل شکست های سختی از جانب مردم شد و تکرار این شکست ها نشان می داد آنچه رخ می دهد نه از سر تصادف است و نه آن گونه که ادعا می شود، به خاطر محدودیت نامزدهاست.در انتخابات شوراها هرچه در توان داشتند به میدان آوردند، در انتخابات مجلس هشتم حتی فهرست «یاران خاتمی» را با این تلقی که او پای هر لیستی را امضا کند مردم سردست می گیرند و حلوا حلوا می کنند، به مردم عرضه کردند، در انتخابات ریاست جمهوری نهم نیز که هم مصطفی معین در میدان بود، هم کروبی و هم هاشمی رفسنجانی اما آخر کار، این احمدی نژاد بود که با قریب 18میلیون رأی در برابر 9 میلیون رأی پیروز شد.
از این «تکرار شکست ها» می شد قانون استخراج کرد: «رویگردانی از اصول انقلاب، و ارزش ها و منافع و مصالح ملت، باعث بدگمانی عمومی شده است.» می شد از بیراهه به اتوبان انقلاب بازگشت- هرچند با تأخیر- و خود را به مسابقه رساند. و می شد لجاجت به خرج داد و تصور کرد در بیراهه و جاده خاکی رفتن، به معنای میان بر زدن و پیش افتادن است. طیفی از آنها حتی اگر می خواستند هم نمی توانستند برگردند چراکه پیش و بیش از دگرگونی فکری و اعتقادی، به انحطاط در عمل رسیده بودند و یک دهه رفتار منحط، باورهای آنان را هم زیر و رو کرده بود. آنها که به اشرافیگری و زراندوزی و مسابقه تجمل خو کرده بودند، آنان که دنبال «امتیاز» و «تمایز» از مردم عادی بودند، کسانی که قدرت را طعمه و نه امانت یافته بودند، طایفه ای که ارزش های اسلامی و انقلابی را مزاحم اباحی گری، یلگی و رفتارهای بی پروای خویش می یافتند، و جماعتی که محبت مستکبران و دشمنان در دلشان راه یافته بود، چگونه می توانستند با ملت به ویژه طبقات محروم، با خدمتگزاری و ساده زیستی، با انقلاب و رهبری و ارزش ها، و با استقلال و عزت ملی سرسازش داشته باشند.
کار دیگری کردند. شروع کردند به تحریف حقایق و توجیه مواضع جدید. هرجا که می ایستادند، همان جا را درست و مشروع معرفی می کردند، ولو در تناقض با مواضع قبلی. چپ بودند و در منتهی الیه راست ایستاده بودند. بنابراین گفتند چپ روی اقتضای سال های اول انقلاب و جنگ بود اما اقتضای امروز، آزادسازی و خصوصی سازی و سرمایه سالاری است. گفتند با آمریکا باید کنار آمد و لیبرال- دموکراسی را به عنوان الگوی پیشرفت پذیرفت. استقلال سیاسی و فکری و باورهای انقلابی چه می شود؟! همه را می ریزیم در ظرف لیبرال دموکراسی و نظم نوین جهانی، هرچه زیاد آمد، دور می اندازیم! اصلا در روزگار جدید، چه کسی از محرومان و پابرهنگان حرف می زند؟ سیطره آمریکا واقعیتی انکار ناپذیر است که باید با آن کنار آمد. دوره تکنوکراسی بی نیاز از فقه و دین و اخلاق و رهبری است. زهد و قناعت و صرفه جویی در اقتصاد کاپیتالیستی معنا ندارد و...
16 سال بود که ائتلاف «عبور از انقلاب و خط امام» بی محابا می تاخت و سرمایه ها و ارزش های ملی را یکی پس از دیگری زیر پا می گذاشت. 16 سال بود که این ملت دیندار و باورهای مردم انقلابی لگدکوب می شد و 16 سال بود که حقوق و معیشت یک ملت گستاخانه زیرپا نهاده می شد. آیا دنیا آن قدر بی حساب و کتاب بود که این عمل، عکس العمل و واکنش مناسب را درپی نداشته باشد؟! ماجرای 27 خرداد و سوم تیر 1384 در چنین بستری رقم خورد. جنبشی شکل گرفت که فقط دینی و انقلابی نبود، به مفهوم واقعی ملی هم بود برآمده از طبقات مختلف یک ملت، از مؤمن ترین مردم تا آنها که مسلمان معمولی بودند، از محرومان گرفته تا طبقات متوسطی که برخوردارتر بودند اما دولتمردان خود را شریف و امانتدار و خدمتگزار و عزتمند می پسندیدند. قشرها و طبقات دیگر رو به روی هم نبودند، که کنار هم بودند.
اما «ائتلاف عبور از انقلاب» بازهم عبرت نگرفت. 4 سال سنگ اندازی و تخریب،4 سال ترور شخصیت و انکار و تحقیر. کسانی از سر عقده ها و جاه طلبی های شخصی به جنگ دولت عدالت رفتند. برای عده ای، انتخابات فقط زمانی خوب بود که در آن 16 سال نام آنها را برای مدیریت دولت رقم می زد و باعث تداول انحصاری قدرت در حلقه بسته آنان می شد. اما مشکل طیفی دیگر، عمیق تر از جاه طلبی و میل به دیکتاتوری بود. آنها مأموریت داشتند جمهوری اسلامی را از درون و به نیابت از قدرت های خارجی به زمین بزنند. این طیف مأمور بودند پروژه براندازی را به شیوه های نرم و خاموش و مخملین پیش ببرند، با سرمایه گذاری روی عواطف، عقده ها، ضعف شخصیت و تملق پذیری طیف اول. ائتلاف در 4 سال اخیر گسترده تر شد. نمایان شدن چهره واقعی ائتلاف باعث ریزش های وسیعی شد اما به موازات همین ریزش ها، گروهک های ورشکسته دعوت به ائتلاف شدند تا شاید گره فروبسته به دست آنها گشوده شود. اما آنها شفا نمی دادند هیچ، که کور هم می کردند. مشورت هایی که گروهک هایی نظیر نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها و حتی شماری از اعضای بریده منافقین در کنار طیف متنوعی از شبه روشنفکران لائیک به احزابی نظیر مشارکت، سازمان مجاهدین (انقلاب) و کارگزاران می دادند، آنها را بیشتر در باتلاق فروبرد.
انتخابات 22 خرداد روز آزمون بزرگ و رفراندوم مهم برای محک زدن دعاوی چهارسال اخیر افراطیون مدعی اصلاح طلبی بود؛ به قول خودشان رفراندوم دروغ و صداقت، قانون گرایی و بی قانونی. رفراندوم راستین درباره این که اصلاح طلب واقعی کیست؟ اما اگر اصطلاحا جرزنی نکنند و انگ تقلب به انتخابات نزنند که باید بروند و نابود شوند. می گفتند در انتخابات پیشین چون مردم قهر کرده و پای صندوق ها نمی آیند، اصولگرایان به پیروزی می رسند. اما حالا که 85 درصد مردم شرکت کرده و 5/24 میلیون نفر برای بار دوم به چهره های خدمتگزار و عدالت خواه رأی داده اند، چه باید بگویند؟
حالا رکورد افسانه ای خاتمی با 20 یا 22 میلیون رای که تبدیل به چماقی شده بود، شکسته شده است. اصلا دولت به گونه ای عمل کرده که برخلاف روزگار اصلاحات کذایی- که مدام میزان مشارکت مردم به خاطر نارضایتی ها و ناامیدی ها از عملکرد دولت و مجلس وقت، رو به سقوط و کاهش بود- اکنون میزان مشارکت در کنار میزان اعتماد به دولت روبه افزایش گذاشته و 7 میلیون رأی به آراء رئیس جمهور افزوده شده است. خود همین آشتی دادن مردم با نظام، از نگاه آمریکا و انگلیس و مؤتلفان داخلی آنها، جنایت بزرگی است. آشتی دادن طبقات مختلف مردم- با وجود نوسان باورهای مذهبی- گناهی نابخشودنی است برای رئیس جمهور مکتبی و عدالت خواه. رازهای مگو آشکار شده و خرافه های قطعی پنداشته شده افراطیون، بیش از هر زمانی به گزافه شبیه شده است. آنها فریب خرافه ها و افسانه های خود را خورده و اکنون غافلگیر شده اند. نظرسنجی هایی را که برای روحیه دادن به موسوی و خاتمی می ساختند، همین حالا باید به رخ بکشند و مقابل رای واقعی ملت بگذارند. در انتخابات تقلب شده و باید باطل شود، نشان به آن نشان که نظرسنجی های ما - همان نظرسنجی هایی که به قول کروبی، سرکوچه خودشان انجام دادند- چیز دیگری را نشان می داد! تقلب شده چون ما پیش از ظهر جمعه 22 خرداد پیروزی قاطع خود را اعلام کردیم و آماده جشن شدیم. تقلب شده چون آذری ها و لرها و کردها، قومی و قبیله ای و نژادی رأی نداده و مانند همه ملت، رویکردی عدالت خواهانه و ملی داشته اند. تقلب شده چون تبریز 5/1 میلیون نفری که رفتیم 30 هزار نفر به استقبالمان آمدند! تقلب شده چون ما در خیابان ها تا پاسی از شب هیاهو به راه انداخته بودیم تا حتی آنهایی هم که نمی خواستند به ما رأی دهند، به خیابان بیایند و از فرصت پایکوبی استفاده کنند. تقلب شده چون ما از 3 ماه قبل گفته بودیم تقلب می شود! 40 میلیون رأی باید باطل شود وگرنه ما یک مملکت را به کمک سرویس های جاسوسی بیگانه، و بی بی سی و صدای آمریکا و فیس بوک و تویتر و صدها شبکه و سایت خارجی و داخلی به آتش و آشوب می کشیم. یا ما باید بمیریم یا فرزندان بیگناه ملت. ما که اهل هزینه کردن نیستیم پس مردم آماده دادن هزینه و تلفات باشند. 30 خرداد 1360 را بازسازی می کنیم. از مردم انتقام می کشیم تا دیگر با 5/24 میلیون رأی احمدی نژاد را انتخاب نکنند!! پس کینه سوزان نهفته در سینه آمریکا و انگلیس و اسرائیل و آتشی را که در دل دیکتاتورهای سیاسی و مفسدان اقتصادی مانند آتشفشان می جوشد، به جان بخرند.
نه گفتن یک ملت به افراطی گری و تندروی شماری متنفذ که قرار و مدار با اجنبی گذاشته اند، هزینه دارد. عدالت خواهی هزینه دارد. موسوی بهانه است. شال سبز او اگر تقدس داشت تازه می شد قرآن سرنیزه، صدا صدای شترفتنه است. شترفتنه را با قدرت باید پی کرد. اما بدا به حال آنها که ملت ایران را دشمن شاد کردند و حماسه ای 40 میلیونی را در دنیا، ملکوک و کم بها جلوه دادند. چه زیانکارند مالباختگان و ورشکستگان به تقصیری که حاضرند به خاطر دستمالی قیصریه ای را به آتش بکشند. آیا برمی گردند از هلاکت به دست خویش؟ خدا کند، هرچند که متأسفانه روند تاریخ چیز دیگری را شهادت می دهد.
25 خراداد 88، همان 30 خرداد 60 بود برای ساختارشکنان منافقی که به دروغ تابلوی اصلاح طلبی به دست گرفته بودند. آنها دیگر نه چپند،نه اصلاح طلب. آنها پیمان شکنان شورشی هستند که شاخشان به دست ملت شکسته است. آنها منافقین جدیدند.
منبع:کیهان